مگر می شود پاییز باشد و دلت از غصه پر …
جای خالی نبودنش هم سر به سرت بگذارد
اما آسمان که ابری شد
دلت التماس قطره های باران را نکند ،
مگر می شود ؟
خیلی دوس دارم برگردم به کودکی ام
زمانی که تنها دل خوشیم جوجه رنگیام بودن
میبردمشون تو چمنا تا کرم در بیارن بخورن
زمانی که ۵-۴ تا گنجشک داشتم و کارتن تایدی خونشون بود
واسشون در و پنجره درست میکردم تا احساس راحتی کنن
زمانی که تمام دنیام و زندگیم فقط اینا بودن
زمانی که ی ماشین مسابقه ای اندازه ی ۲ بند
انگشتم بود و بهش نخ میکردم و تو خیابون دنبال خودم
میکشیدم
و کیف میکردم که منم ماشین دارم
با خاک دست اندازی درست میکردم تا روش بالا و پایین بره
کاش بر میگشتم به اون وقتام وقتایی
که معنی تنهایی و خیانت و دوست و هیچ گوه دیگریو نمدونستم
ای کااااااااااااش
تا الان نخواد تنهاییم و تو اینترنت باشم
کاش زمان هیچ وقت پیشرفت نمیکرد هیچ وقت